شاید گناه از عینک من باشد
رنگینکمان ِ نور تماشاییست
اما نه در قبیلهی کوران...
□
این سالگرد ِ چندم ِ خورشید است؟
□
وقتی که از مشایعت ِ روز آمدیم
تا سفرهی ضیافت ِ میراثخوارگان ِ حریص ِ هزارشعبده را خادمان ِ سادهدلی باشیم
تابوتهای خالی ِ خود را
بر دوشهای خم شده آوردیم.
با چشمهای بسته، به تاریکی ِ برآمده، بیعت کردیم.
□
از احتضار ِ ساعت ِ این خانه چند قرن گذشتهست؟
خفاشهای خانگی از کورسوی ِ روزنههای هنوز بسته هراسانند.
شب در تمام ِ سال پراکندهست.
هرچند کودکان هم میدانند
مفهوم ِ نور
مفهوم ِ انتزاعی ِ بیشکلیست
تجرید ِ نانوشتهی ناممکنی که هرچه بکوشند
در حجم ِ هیچ واژه نمیگنجد.
سر میزند.
مثل ِ نسیم و عطر و هوا میپراکند.
پابند ِ دستخط ِ کسی نیست...
□
شبها صدای خستگی از پلکان ِ خانه میآید
و صبحها صدای فرو رفتن
آوار ِ ریختن
پوسیدن.
این موریانههای مهاجم چه اشتهایی دارند!
اینان چه اشتهای حریصی!...
□
کوچندهی جوان ِ قبیله!
حق با توست.
کوچندگان من! پسرانم!
حق با شماست.
شاید گناه از عینک ِ من باشد.
تهران- تیر ماه ۱۳۸۳
علیرضا طبایی
تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان